شهید عبدالحسین برونسی فرمانده مون بود
یه روز بچه های گردان رو جمع کرد تا براشون حرف بزنه
اول صحبتش مثل همیشه گفت: السلام علیک ایتها الصدیقه الشهیده
بغض گلوش رو گرفت و اشک توی چشماش جمع شد
همیشه همینطور بود
اسم مادر سادات رو که می برد ، بی اختیار اشکش جاری می شد
موضوع صحبتش ، حول و حوش امدادهای غیبی بود
لا به لای حرفاش خاطره ی قشنگی گفت:
" شب عملیات ، آروم و بی سر و صدا داشتیم می رفتیم جلو
یه دفعه خوردیم به یک میدان مین
شبهای قبل که اومده بودیم شناسایی ، به چنین میدان مینی برخورد نکردیم
احتمالا مسیر رو یه کم اشتباه اومده بودیم
ما نوک حمله قرار داشتیم و اگر معطل می کردیم ، هیچ بعید نبود عملیات شکست بخوره
تنها راه چاره رو توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها دونستم
با آه و ناله متوسل شدم به بی بی دو عالم
توی اون شرایط حساس نمی دونم چطور شد که انگار کاملاً از خودم بی اختیار شدم
یه حال از خود بیخودی بهم دست داد
رفتم سمت بچه های گردان که قضیه ی میدون مین رو نمی دونستن
بی اختیار بهشون گفتم حمله کنین
بچه ها به سمت میدان مین دویدند
خودم هم آمدم بروم که یکی از بچه های اطلاعات عملیات دستم رو گرفت و گفت:
حاجی چیکار کردی؟
تازه آنجا فهمیدم چه دستوری دادم
ولی دیگه خیلی از بچه ها وارد میدان مین شده بودند
همانطور هم به سمت دشمن آتش می ریختند
هر آن منتظر بودم که مین ها منفجر بشه
اما با عنایت حضرت زهرا س تا آخرین نفر هم رد شد و هیچ مینی منفجر نشد
سر از پا نشناختم
دویدم سمت دشمن ، از روی همان میدان مین
فردا صبح درگیر رفتیم میدان مین رو دیدیم
تمام مین ها روشون جای رد پا بود
بعضی حتی شاخکهاش هم کج شده بود
ولی به لطف حضرت زهرا سلام الله هیچ کدام منفجر نشده بود "
... خدا رحمت کنه شهید برونسی رو
آخر صحبتاش با گریه می گفت:
بدونین که حضرت زهرا س و اهل بیت ع توی تمام عملیات ها ما رو یاری می کنن
محمد رضا فداکار یکی از همرزم های شهید برونسی می گفت:
چند روز بعد از اون عملیات دو سه تا از بچه ها گذرشون به همان میدان مین خورد
به محض اینکه نفر اول پا توی میدان مین گذاشت
یکی از مین ها عمل کرد و پاهاش قطع شد
راوی: علی اکبر محمدی پویا
منبع: کتاب خاک های نرم کوشک ، صفحه ۱۸۴