قد بلند بود و هیکل درشت
توی مدرسه دروازبان می ایستاد
هر وقت می دیدمش بهش می گفتم:
تو با این هیکلت خیلی تابلوئی ، آخرش هم سیبل میشی! ...
... گذشت و رفتیم جبهه
عملیات فاو بود
از رودخونه که گذشتیم خوردیم به سیم خاردارهای حلقوی
دشمن حسابی آتیش می ریخت
باید از سیم خاردارها هر طور شده عبور می کردیم ، وگرنه بچه ها قتل عام می شدند
توی فکر عبور بودیم که دیدم ستون حرکت کرد
جلوتر که رفتم دیدم یه نفر خودش رو انداخته روی سیم خاردار
از قد بلند و هیکل درشتش فهمیدم دوستمه
خودش رو فدا کرد که عملیات لو نره و بچه ها قتل عام نشن
سیم خاردار بدنش رو تکیه تکه کرد
یاد روزی افتادم که بهش می گفتم بالاخره سیبل میشی
شده بود مث یه سیبل سوراخ سوراخ ...